ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کسى که نخبهى عالم وجود است، از بدو خلقت
که قلم صنع به کار افتاده نه در مُلک نه در ملکوت، نه در غیب، نه در شهود مثل و مانند
او نیامده و نخواهد آمد، ختم شده به او، به او مهر زده شده دفتر، معناى این ختم این
است که منتها الیه وجود است در مقام صعود، و مبدأ وجود است در مرحلهى نزول، و این
اولى است که ثانى ندارد. فقط یک نفر است که نسبتش به او، نسبت ماه است به خورشید، وَ
الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا اوست، وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا على بن ابى طالب است، امر
به این کیفیت است؛ آن وقت یک همچه کسى تعبیرش این است، روایتى که راویش دو امام باشد،
یکى باقر علوم نبیین، یکى صادق اهل بیت، مروى عنه اش هم خاتم النبیین باشد؛ اثر چیست؟
اگر همین اضافه پیدا بشود: درکِ در غیبت، ائتمام و اقتدا به او، موالات اولیاء، عداوت
اعداء او، فرمود: اولئک رفقائى…! چنین کسى رفیق من است! دیگر
فوق این تصور نمىشود کسى که هیچ پیغمبرى نمىتواند بگوید من رفیق او هستم نسبت به
این عده مىگوید اینها رفقاء من هستند سلمان فارسى به آن مقام که برسد ،تازه، از اصحاب
من است اما این به جایى مىرسد که جبرئیل کمیتش لنگ است؛ رفقائى! رفاقت نهایت کلمهاى
است که مبرِز لطف است! اینجاست که حکیم و فقیه باید فکر کند که آن مضاف الیه کیست که
اضافهى به او، رفاقت ِعقل کل را ایجاب مىکند؟! او خودش کجاست که نوکر او مىشود رفیق
خاتم؟! افسوس که عمرى گذشت و نفهمیدیم که او چه کسی بود،و چه داشت و چگونه مىشد از
او نتیجه برد و نبردیم!